دورکعت ناله سرخ به نیت عاشورا
دکترعلیرضا باوندیان
گفتم به ماه چراقامتت خم است؟
نالیدوگفت که ماه محرم است
فرشتگان ِ سپیده پوش خداوندهمه به اذن اودربرابرِساحت ربوبی اش سرِتسلیم فرودآورده بودند. و چون پروردگاربه فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در زمین کسى را مىگمارى که فساد انگیزد وخونها بریزد ؛ حال آنکه ما با ستایش تو تنزیه ات مىکنیم و به تقدیست مىپردازیم . وخداوندفرمود:
براستی فرشتگان نمی دانستندکه روزگاری انسان درمراتب ِعبودیت خودبه بلندایی می رسدکه جبرییلِ امین ،توان پروازتابه آن ساحت رانداردواگرسرِمویی فراترپروازکندفروغ تجلی پرِ پروازش راخواهدسوخت. همه فرشتگانی که درصبح الست سربه آستان پذیرش فرمانش ساییدنددرظهرعاشورا، درآن گودال رفیع دیدندکه انسان دراوج سماواتی اش تابه چه پایه ای ازرفعت می تواندبرسد.فرشتگان درآن نیمروز گرم ِعاشقانه،طرفه آهنگ ودرنگی رادیدندوبه گوش جان نغمه ای را شنیدندکه هنوزدرک بشری ازفهم همه گوشه های آن ناتوان است.حسین (ع) ازحقیقتی جانانه وعاشقانه دفاع کردکه تاقیامت همه دیوان های شهامت ورشادت انسانی عاجزازسرایش آنند.
این جاعاشوراست وهفتادودوشیعه ، تکامل آسمان راورق می زنند.کودکانی ازجنس بلوغ تاریخ که رجزخوانی عبدودرابه زیرمی کشند.این جاکودکی نیست که به به گریه نشسته باشدوآب رابهانه کند.هرکودکی که به کربلارسیده باشدبالغ است وآن قدرعاشقانه تشنه است که بی زره ازاسب بالامی رودوبردست های امامت آیه های خداراتلاوت می کند.این علی اصغراست که شش ماهه تمام هستی راطی کردوازپله های عروج تاقله شهادت ، بلوغ زمان رااندازه گرفت.
علی اصغر، سربازی است ازجنس امامت وشهیدی است که زمان رادرشتاب ثانیه هامجذوب کرده است. علی اصغر، شتاب حضوری است که پستان شهادت رانوشیده است ومی داندکه امروزروزی است که ثانیه هایش تاعرش امتدادمی یابد.باپای امامت به میدان می آید.به حرمله می نگرد.خورشیدازسپیدی گردنش روسیاه است. چه کودک سرافرازی!آن سوتر، لشکری ازجنس یزید، وقاحت بنی امیه راپایکوبی می کند.شرم ازنیزه هاسرازیرمی شود.این جاکودکی دربرابرلشکری ایستاده است.
روزعاشورا، روزشرمگینی ملائک بودازبانگ اعتراضی که برآفرینش انسان زده بودند.حاصل ندیدن آن نیمه الهی. ونه تنهابرای فرشتگان که برای همه عقل های محقر.
تاپیش ازعاشورا،آب ، انتهای عطش بوداماازعاشورابه این سو خودمبتلای عطش شد. اینک فرات شیون شرمش راهروله می کندکه چرادراجابت هل من ناصرکعبه زخم ، احرام موج نپوشیدوسیلابی مست نشدتادرطواف حریم عطش، رقصی تندکند. ازآن غدیرخون گرفته ، وقتی سرخ ترین ستاره علقمه – عباس- دستهایش رابردف اخلاص بارید تاموسیقی جشن ولایت ، عاشقانه ترین زمزمه همه آبهای جهان گردد.فریادِهیهات من الذله قافله سالارکاروان عشق هنوزدردشتستان ِ تاریخ طنین اندازاست. تاقیامت هرسنگی که مظلومی اززمین برگیردتابه جانب دشمن زندبی شک دربن ِ آن خوی وخون حسین می جوشد.تاقیامت همه باغستان های بلیغ انسانی ، مدیحه سرای همتی هستندکه سالارشهیدان ِدوعالم ازخویشتن خویش بروزداد.
پس عاشورا، نه یک روزکه همه تاریخ است.عاشورافرهنگ نابی است که آن به آن می وزدتامردگان مقهورزیب وزینت دنیارابه زنده شدن صلادهدکه هان ای غافلان حقیقت به پاخیزیدکه:
عمراین چندروزفانی نیست
مرگ پایان زندگانی نیست
کسانی که آینه دلشان لکه های تارداردوغباردارد، کسانی که یزیدمآبانه دل به متاع نازل دنیاخوش کرده اندوطاعت خودرابه وسوسه شیطان رجیم برسرِبازارمعاصی به دارمی کشند، کسانی که بازیچه های این جهانی راهمه حقیقت پنداشته اند نمی توانندآهنگی راکه ازعاشورابه سوی تاریخ انسان می خرامدفهم کنند:
آهنگی ازوصال تومی آیدم به گوش
چون موجهای خاطره زیباودلنواز
خدایاقلبم به شدت می زندوشوق حضورکسی مرابه جانب خویش – بی تشویش- دعوت می کند.چشم هایم رامی گشایم وبه مطلع بیتی ازصبح می اندیشم که ازجسارت شب – بی مهابا- بگذردونگاهم رابه تماشابنشیند. رویایی درمن می روید.جهانی تازه درمن متولدمی شودومن به ابتدای مظلومیت می رسم.
من باطفلان مسلم گم شدم وهمه کوچه های کوفه راچرخیدم.کوچه هایی که به اندازه یک مردبزرگ نبودوگرنه مسلم رادرخودجای می داد. چه کوچه های بن بستی .ای کاش هیچ دری به این کوچه هابازنشودوهیچ کودکی دراین کوچه های پست به دنبال خودنگردد.
این دوطفل چشم های زمینندکه به دنبال روزنه ای ازخورشیدآمده اندتاتنورکائنات راسرخ سرخ کنند.
درکوچه های کوفه بنویسیم که : کودکان شیعه راسن وسال نیست؛ زیراکودک درقاموس ماکسی است که یاحسین نگفته باشد. این دوکودک، نه دومرد، بلکه این دوخط موازی رسالت حسین اندکه ازمدینه تامکه ، ازمکه تاکوفه وازکوفه تاکربلاادامه می یابد. درکربلاکودکی نیست که بلوغ رانفهمیده باشدوگرنه ازگریززمان گریزی نیست.
شوق ، بودنم رامی باردوابری کنجکاو،کشتزارگونه ام راخیس می کند. درانتظاربارش رعدی هستم که بیایدودرونم رابه آتش کشد ومن شوق ِورودش رابه انتظارمی نشینم.من به ابتدای مظلومیت رسیدم. به مکانی که محراب سجده ای راتمام کردکه سرآغازامامت شیعه بود.شرم ، شدت ننگی است که کوفه رادرآغوش کشیده است وچاه، قله ای است بغض آلودکه درگلوی زمین فرومی رودوگریه ، فاجعه مردی است که نخلستان رایتیم گفتگوهای رازآلوده خویش می کند. من به تولدی رسیدم که علی بازوی آفرینش آن بودوحسین ، اسم اعظمی که دروسعت عاشورایی اش زمین رامتبرک کرد.عاشورا،چکیده هستی است وروزی است که آفرینش به تکامل رسیدوگل داد.
شوق حضورکسی مراصدامی دهد: شوق ،کلمه ای است که شدت راتوضیح می دهد،بی قراری رادردلش می پروراند، فریادراحالت می دهدوخون راگردشی ازجنون می بخشد. به خودم بازمی گردم تاغربت غباری راکه سالهامراازمن پنهان کرده است کنارزنم :
شوق دیدارتوچندی است که درمن مرده است
خاطرم ازنفس زخمی خودآزرده است
شوق، همان دغدغه پرشکوهی است که خداوندخاصان راهش رابه آن مبتلامی سازدوگردبادی است که فاصله خاک تاافلاک رامی چرخدواجابتی است که دل شیعه راپرمی کند. اگرهیجان می لرزاند، احساس فوران می کند، عشق می سوزاند، شورترانه می خواند، شوق کلمه ای است که عاشورا ی حسین راهزارساله می کند. شوق، حالتی است که عباس درپریشانی ِچشمانش پلک می زند.شوق، شیعه ای است که می میردومردنی است که تمام نمی شود.شوق، آسمانی است که ستاره هایش مردانگی خورشیدرافراموش نمی کنند.شوق ، بغضی است که هفتادودوباربودنش راشیعه می شود.
من ازپرِماه ، پروازی راسراغ دارم که غرورهیچ پلنگی راجریحه دارنکرد. بیاییدشهیدشویم وآنقدرآب راتکرارکنیم تافرات به اندازه لبهایمان کوچک شود.
بیایید به مدد عشق ، آرزوی نوشیدن رابرای همیشه دل فرات بگذاریم.
من جوانه خواهم زداگرتیغ چون باران ستاره برمن ببارد.من یقین دارم که اگربراستی به ضیافت ِسرخ اشک حسینی برسم به زیبایی خواهم رسیدوهمه ذرات وجودم گرم ازآهنگی خدایی می شود.اگربه زیبایی برسم به سرزمین شیعیان ِگل سرخ خواهم رسید.دراین سرزمین که خاکش راتاریخ توتیای دیده خودساخت همه جادارالشفاء است.معلمی داردبه نام حسین(ع).راه غریب وقریبی دارد.درمدرسه پرشوق اوتنهایک درس رامی آموزند: سوختن! دراین جابه همگان نشان می دهندکه دارالشفای حسین اعجازعجیبی داردوآن این است که بایدازراه مسلخ به منزل رسید.
خیمه هابالامی روندوعمودهاسینه خیمه هاراصبورمی کنند. زمین شورطوفانی رابه دنبال می کشد که نینواآن راحماسه کرد.جدال آغازمی شودومردانی شوقمند، شعله شعله می رقصند. همان شمشیرهای اندک ِ اولیاءشوق ، ترانه های ِملکوت می خوانند.ترانه هایی که جبرییل حسادتش رابه دل می پروراند. شوق ، گلوی کوچکی است که درآستانه تاریخ می ایستدوخون ، همان حاشیه ای است که علی اصغربرمتن ِخلقت می نگارد. حالاترجمه همه فریادهازینبی می شود. برای همین است که کلمات رابه آتش می کشد.
خاک می خنددوافق ایستاده برغروب به حماسه ای می اندیشدکه بارویاسرزمینش راازآن سوی عشق می آورد. غباری برمی خیزدوصدایی نامفهوم ازمناره بادزمزمه می شودومن به پیامبری می اندیشم که خداوند،امت او راهفتادودوبارآفریدوعشق ، آفرینش شگرفی است که زمین رالایق خداوندمی کند.
درکوره عاشورایی ملتهب اززخم بودکه انسانهایی خاکی تامبدل شدن به تندیس های جاویدان عشق وجنون ، جانانه گداختند.عشقی که جاذبه اش تاانتهای زمان – ازساده ترین آدمیان – اسوه های جانبازی وحق طلبی می سازد. وجنونی که جوششی درجزرومدِرگ های گشوده هفتادودوخورشیددرنینوامنتشرمی سازد وتاهمیشه تاریخ هرجرعه ای ازآن سیلاب است که سیاهی ستم رادرتلاطم خود- باهمه قدرت – غرقه می کند.
مگرمی شودگلزاری ازبهشت –علی اکبر- درنمازشبش عطرصدای رسول الله بپراکندوتاروپودِتاریخ ازاین ترنم ملکوتی معطرنشود؟
گیاهی عجیب سرتاسرزمین رامی پیچدوهمه آبهای جهان به آخرمی رسد.آنگاه تشنگی حرف اولی است که کربلاآن رامی شناسد. من جریان نگاهم رابه رگهایی هدیه دادم که درانقباض عشق ، الفبای عروج راترانه می کند. انسان ، جزیره ای است که جبرییل برخاکش سجده می کندآنگاه که شهادت گنجینه دل ِاین خاک باشد. ودرودبرحسین( ع) ناخدایی که ازآبهای شهودگذشت تاناوگانش درساحل آرامش عشق پهلوبگیرد.
عَلم درکربلانشانه لشکری است که حج نیمه تمام رامُحرِم است.لشکری که کعبه راباخودبه هرسومی بردکه هرجانمازکنی قبله ات باشد.علم ، نشانه ای ازخانه اوست که هفتادودوتن آن راطواف می کنند.علم درکربلا، نشانه عشق است: عشقی که ازدستهای منتشرتاگلویی شش ماهه وسعت دارد.علم درکربلا نردبانی است که اززمین تاآسمان وسعت داردوپله پله هایش راشمشیربسته اند.
این جاعاشوراست وزمان درمکانی متوقف شده است که طفلان ِآن رابزرگ نامیده اند.صبح ازصدای خنده کودکان تاشیون اسب های بی سوارامتدادمی یابدوظهرکسی نیست که اذان تشیع رازمزمه نکرده باشد: چه کودکان بزرگی درگهواره آسمان می چرخندوکهکشان راه شیری راپرنورمی کنند.
علقمه، طنطنه ابری است که آسمان راسروده وخاک ، معشوقه تشنه ای است که قلبش آرامگاه همه عاشقان دنیاست.
من شعله ای رادیدم که ایستاده به مردی خیره شده بودکه ازمتن صبح می آمدوخورشیدعریانی اش راباجامه ای ازآتش می پوشاند. من شانه هاراشرمنده دستی می دانم که خداوندآن رافشرده است.عشق ، زمینی است که اسارت رافریادمی زندوسکوت عصمتش راجریحه دارمی کند. عشق ، همان گدازه ای است که تاریخ درکربلامی ریزد. عشق ، حسینی است که هفتادودوبارشهید وهزاران هزارباردرحافظه تاریخ متولدمی شود.
عشق ، علمداری است که آسمان بردوش، همه نینواراطی می کند.سوگندبرسکوت وسوگندبرغزل که هرگزمعنایی به زیبایی حسین برای عشق نیافتم.
روحم تکه تکه می شودوسایه هامراتلاوت می کنند.سقف های ازلی برسرم آوارمی شوندومنظومه ای ازغروروخاک وعشق گرداگردقلبم می چرخند. عاطفه ام رابه تمام آبهای جهان می دهم وموسیقی قبیله آتش رازمزمه می کنم.
دلم هوای کوهستانی راکرده است بدون کوه! کربلا، کوهستانی است که قله آن عمودبرافق خوابیده است وهوای جغرافیای آن جاسرزمین بهشت رامتجلی می کند.
چگونه ای آسمان دیدی که نیزه هاسربریده خورشیدراهلهله کردندوتودرهم نپیچیدی؟ چگونه ای آسمان شاهدبودی که گیسوان ماه درآن عصرکبودازکوفیان درمعرض چشمان تماشاپریشان شدوغیرت مچاله ات نکرد؟ببارای آسمان که توصیف شرمساری واژه هارابه سکوت می کشد.باران چه خوب عقده گشایی می کندازبغض مداوت که اگرنبودباران، تاکنون درچرخش ایام ، تکرارخاطره آن میقات خون، عاشورابه عاشورا،آسمان رامی تکاند.
هنوزآسمان ، شرمگینی استنکاف بارامانت راکمرراست نکرده بودکه درشرمی تازه شناورشد: شرم ازپاشیده شدن تشنگی ازخون برچهره اش، خون گلو، گلوی کوچکترین عاشق، حنجره ای شش ماهه که درسکوتی تندازترنم تلاوت سوره زخم، ترشدودراجابت میخانه ترین آغوش، شرابی رابه ذائقه ریخت که حتی جرعه ای ازآن نصیب مقرب ترین فرشتگان نشده است.
چه آورده ای ای ذوالجناح ؟
ای فرس باتوچه رخداده که رخ باخته ای
مگراین گونه که ماتی توشه انداخته ای ؟
چه آورده ای به جزشرمی نجیب که دستانی کوچک آن راازیال های طوفان زده ات می تکاند؟ ذوالجناح چراتنهاآمده ای؟ کجاست صاحب آن لبانی که دراهتزازشان ملکوتی ازهجاهانازل می شود؟ گریه ، نجابت پلکهایت رابیشترمی کند.چیزی نگوکه مسیرنگاهت قتلگاه رامویه می کندورنگین کمانی اززخم ، شیهه ات رابه تلاطم می کشدوقامت تیغ، خمیده ازتحمل شرمی است که درجشن خطوط متواترشمشیر، خلعتی ازعبوربرتن کرد.
زهی جسارتت ای تیغ درگذشتن ازحنجره های لبالب ازعطش زخم. بگوکه جهش عارفانه ومومنانه خون درمعبدِرگ، باتوچه کرد؟ ای خمیده قامت امروزشرمساری راغلاف کن تازمانی که شقایق های مستجاب ازکمرکش انتظاربیدارشوندوبه انتظارصدایی،موعودعالم راتفسیرکنند.آن روز، دستی سبز، شرمساری ات رادرسرخ ترین خون کوفی ترین گردنکشان زمین خواهدتکاند.
... حالاآفتاب به میانه آسمان رسیده است وعاشوراشرجی غرورم راخیس می کندوحماسه ، حوصله ای است که دلداری ام می دهد.حالامی خواهم خطاب به همه آسمانهابنویسم که من بزرگ قبیله آتشم.همنشین طوفان. همزادموج .همرکاب دشت.هم طاقت زخم. حسین برادرمن است وشیعه دستی است که دست مرابه دست اهل بیت می رساند.
1- وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُون/ بقره 29َ